* براي پدرم که در سپيدي زمستان رفت
مي بوسم
شانه هايت را
که تکيه گاه زمين بود
دست هايت را
که بوي خاک مي داد
بوي گندم
و زخم هايت را
که تقويم مظلوميت انسان بود
تقويم دردمندي تاريخ
از تو بنويسم
حکايتي مي شود
حکايتي
بهار که مي آمد
آرام ، آرام
پلک جوانه ها را
باز مي کردي
و خوشه هاي سبز
خوشه هاي طلايي
قامت مي بستند پشت سرت
هميشه
پيشنماز مزرعه بودي
امام گندمزار
و سجاده و مهر
نيمي از سرمايه ات بود
چه شب هايي !
همسفر بودي با ماه
و آوازهاي آبي حبله رود را
با لهجه ي مهربان ايل
تا سپيده دم
تلاوت مي کردي
دور دست ترين ستاره ها
چشم انداز تو بود .
امّا
آسمان من
از جايي آغاز مي شد
که تو ايستاده بودي .
از توگفتن
هميشه
غنچه هاي انار را
در دفترچه هاي مشقم
مي شکفت
اما امروز
واژه هايم
بي حس شده اند
يخ زده اند
زمستان
جاي تو
تکيه داده است
به پشتي ايوان روبه رو
خدا حافظ
اي گرمي لحظه هاي سلام
خدا حافظ .
درباره این سایت